غزل شمارهٔ ۲۰۰
آن که از آب حیات آزرده میگردد تنش
کی توان دیدن به روز جنگ غرق آهنش؟
آن که بر دوشش گرانی میکند جیب قبا
چون روا دارد کسی بار زره بر گردنش؟
خوش نباشد در قبای آهنین آن سیمتن
ای خوش آن روزی که بینم در ته پیراهنش!
آن تن پاک از لطافت هست چون آب حیات
غالباً موج همان آبست شکل جوشنش
حیف باشد زخم تیر او بر چشم دشمنان
چشم زخم دوستان بادا نصیب دشمنش!
نعل بر شکل هلالی پای اسبش بوسه زد
کاشکی بودی هلالی نیز لعل توسنش!