غزل شمارهٔ ۴۲۹۶

آزاده رو مقید عالم نمی شود
عیسی شکار رشته مریم نمی شود
در سجده خداست تنومندی بقا
تا حلقه است زور کمان کم نمی شود
لب بسته در محیط، صدف کرد زندگی
قانع رهین منت حاتم نمی شود
ز آمیزش کجان نشود طبع راست کج
از اتصال حرف، الف خم نمی شود
از قصر اعتبار تویک خشت تا بجاست
هرگز بنای عشق تو محکم نمی شود
برخیز تا به چشمه خورشید رو کنیم
کز گل گشاد عقده شبنم نمی شود
ابر تنک نهان نکند آفتاب را
پوشیده داغ عشق به مرهم نمی شود
عذر گناه بی ادبان جرم دیگرست
زخم درون به بخیه فراهم نمی شود
خاتم برون ز دست سلیمان وقت کرد
دیو هوا مسخر آدم نمی شود
صائب سزای پنجه خونین تهمت است
هر کس به رنگ مردم عالم نمی شود