غزل شمارهٔ ۸۶۱
شور عشقی در جهان افکندهای
مستیی در انس و جان افکندهای
کردهای پنهان محیط بیکران
قطرهای زان در میان افکندهای
جلوه داده حسن را زان جلوه باز
پردهای بر روی آن افکندهای
سایهای خورشید روی خویش را
بر زمین و آسمان افکندهای
یک گره نگشوده زان زلفت دو تا
بوی جانی در جهان افکندهای
از روانها کردهای جوها روان
غلغلی در خاکیان افکندهای
کاف و نون امر را بی حرف و صوت
در مکان و لامکان افکندهای
آتشی از عشق خود افروخته
جان خاصانرا در آن افکندهای
دوستانت را برای امتحان
در میان دشمنان افکندهای
عارفان را دادهای بردالیقین
جاهلانرا در گمان افکندهای
عاقلان را کار دنیا کرده یار
عاشقانرا در فغان افکندهای
در دل من شوق خود جا دادهای
آتشی دلرا بجان افکندهای
کرده جا در جان و جان خسته را
در طلب گرد جهان افکندهای
قطرهای دلرا ز عشق خویشتن
در محیط بیکران افکندهای
دادهای هم اختیار ما بما
هم ز دست ما عنان افکندهای
از بهشت و حور داده وعدهای
رغبتی در زاهدان افکندهای
ز آتش دوزخ وعیدی دادهای
رهبتی در عصیان افکندهای
نقش انسانرا کشیدستی بر آب
از بنان آنگه بنان افکندهای
چون بنانش را تو کردی تسویه
پس چرایش از بنان افکندهای
فیض را از عشق ذوقی دادهای
در تماشای بتان افکندهای