غزل شمارهٔ ۱۷۳۷
ثبات دولت خوبی ز کوه تمکین است
حصار عافیت باغ، گوش سنگین است
چه وقت توست که لب بر لب پیاله نهی؟
برای حسن تو آیینه چشم بدبین است
به بوالهوس نکنی سرکشی، نمی دانی
که گل پیاده چو افتاد، مفت گلچین است
فریب دختر رزخورده ای، نمی دانی
که این سیاه درون را حجاب کابین است
چرا به روی تو هر کج نظر نگاه کند؟
هزار حیف که پیشانی تو بی چین است
غرور حسن ندانم چه با تو خواهد کرد
که مست حسنی و این خواب، سخت سنگین است
به گوش جان بشنو پندهای صائب را
که از نصیحت او روی شرم رنگین است