غزل شمارهٔ ۱۱۲۶
ساقی ما از می گلگون به دور افتاده است
همچو ساغر آن لب میگون به دور افتاده است
در دل شب عاشقان را حلقه بر در می زند
گرد رویش تا خط شبگون به دور افتاده است
شمع در پیراهن فانوس گردیده است آب
تا ز رقص آن قامت موزون به دور افتاده است
می کشد خط بر زمین از شرمساری گردباد
در بیابانی که این مجنون به دور افتاده است
تا که دیگر در خمار افتاده، کز هر لاله ای
هر طرف پیمانه ای پر خون به دور افتاده است
می نشیند گردباد از پا به اندک جلوه ای
تا غبار کیست در هامون به دور افتاده است؟
جای حیرت نیست گر من پایکوبان گشته ام
خم به زور باده چون گردون به دور افتاده است
تا به آب غیب، ایمان تازه سازی هر نفس
بنگر این نه آسیا را چون به دور افتاده است
صائب از وحدت نیفتد نوبهار از جوش گل
در هزاران لفظ یک مضمون به دور افتاده است