غزل شمارهٔ ۱۳۰۵
داغ من ممنون شکرخند پنهان تو نیست
زیر بار منت گرد نمکدان تو نیست
دست گستاخ نسیم از گلستانت کوته است
هرزه خندی شیوه چاک گریبان تو نیست
در دل سختت ندارد رحم آتشدست راه
خون گرم لعل در کان بدخشان تو نیست
سنبل خواب پریشان روید از بالین مرا
شب که در مد نظر زلف پریشان تو نیست
امت خضر گرانجان بودن از بی جوهری است
خون ما را مصرفی چون تیغ مژگان تو نیست
تا به چند ای کوهکن سختی کشی در بیستون؟
تیشه آتش نفس گویا به فرمان تو نیست
می برم چون نام آغوش از کنارم می رمی
این قبا چسبان به شمشاد خرامان تو نیست
به که در غربت بود پایم به زندان ای پدر
یک قدم بی چاه در صحرای کنعان تو نیست
می کنم شوق ترا از روی شوق خود قیاس
احتیاج نامه های شوق عنوان تو نیست
ای نسیم پیرهن برگرد از کنعان به مصر
شعله شوق مرا حاجت به دامان تو نیست
یوسف من زیر لب تا کی گذاری خال نیل؟
این کبوتر در خور چاه زنخدان تو نیست
خانخانان را به بزم و رزم، صائب دیده ام
در سخا و در شجاعت چون ظفرخان تو نیست
دیده ام صائب همه گلهای باغ هند را
چون گل نشکفته باغ صفاهان تو نیست