غزل شمارهٔ ۳۳۴۵
دولت از دیده بیدار طلب باید کرد
گریه چون شمع نهان در دل شب باید کرد
نیست چون یک دو نفس بیش ترا بهره ز عمر
همچو صبح این دو نفس صرف طرب باید کرد
صبح صادق شود از مشرق سودا طالع
سخن راست ز دیوانه طلب باید کرد
استخوان جای طباشیر نگیرد هرگز
با حسب بهر چه اظهار نسب باید کرد؟
شوخی طفل یکی صد شود از رو دادن
ادب بی ادبان را به ادب باید کرد
ریزش ابر نباشد به فشردن موقوف
از کریمان چه ضرورست طلب باید کرد؟
چشم بستن ز مکافات رکاب ظفرست
خصم مغلوب چو شد ترک غضب باید کرد
هست در خاطر اگر داعیه بخت جوان
صائب از پیر خرابات طلب باید کرد