غزل ۲۸
قصهٔ می خوردن شبها و گشت ماهتاب
                        هم حریفان تو میگویند پیش از آفتاب
                        آگهم از طرح صحبت تا شمار نقل بزم
                        گر نسازم یک به یک خاطر نشانت بی حساب
                        مجلسی داری و ساغر میکشی تا نیمشب
                        روز پنداری نمیبینیم چشم نیمخواب
                        باده گر بر خاک ریزی به که در جام رقیب
                        میخورد با او کسی حیف از تو و حیف از شراب
                        وحشی دیوانهام در راستگوییها مثل
                        خواه راه از من بگردان خواه رو از من بتاب