غزل شمارهٔ ۱۴۰۳
در دو عالم جز یکی دانیم نه
غیر آن یک را یکی خوانیم نه
گر خیال غیر آید درنظر
نقش او بر دیده بنشانیم نه
عشق جانان روز و شب در جان بود
یک نفس بی عشق جانانیم نه
عشقبازی آیتی در شأن ماست
عاقلی را نیک می دانیم نه
اعتقاد ماست با رندان تمام
منکر احوال مستانیم نه
چشم ما روشن به نور روی اوست
بر خیال غیر حیرانیم نه
دُرد دردش همچو سید می خوریم
در پی دارو و درمانیم نه