غزل شمارهٔ ۳۲۲۶
نکویان را عتاب و لطف با هم یار می باید
زبان تلخ با لبهای شکر بار می باید
درین بستانسرا چون سرو معشوقی و رعنایی
به قامت راست ناید، شیوه رفتار می باید
نه آسان است جمع آوردن اسباب دلداری
رخ آیینه سان و خط چون زنگار می باید
زجوش مشتری گیرد بلندی قیمت گوهر
قماش ماه کنعان بر سر بازار می باید
حیا از عهده این خیره چشمان برنمی آید
گلستان ترا گوش گران، دیوار می باید
به مژگان بیستون را می توان برداشتن از جا
همین روی دلی زان یار شیرین کار می باید
زلیخا چشم یاری از صبا دارد، نمی داند
که بوی پیرهن را چشم چون دستار می باید
نه آسان است سر از حلقه مستان برون بردن
سری آشفته تر از طره دستار می باید
متاع من همه گفتار بی کردار و در محشر
پی سودا همه کردار بی گفتار می باید
به شب بیداری از نیرنگ می ایمن مشو صائب
که مکر دختر رز را دل بیدار می باید