غزل شمارهٔ ۱۹۳
من که هر لحظه زار میگریم
از غم روزگار میگریم
دلبری بود در کنار مرا
کرد از من کنار، میگریم
از غم غمگسار مینالم
وز فراق نگار میگریم
دوش با شمع گفتم از سر سوز
که: من از عشق یار میگریم
ماتم بخت خویش میدارم
زان چنین سوکوار میگریم
با چنین خنده گریهٔ تو ز چیست؟
کز تو بس دل فگار میگریم
داشتم، گفت: دلبری شیرین
زو شدم دور، زار میگریم
چون عراقی حدیث او بشنید
زارتر من ز پار میگریم