قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در مدح یمین الدولة سلطان محمود بن سبکتگین
ای ملک گیتی، گیتی تراست
حکم تو بر هرچه تو خواهی رواست
در خور تو وز در کردار تست
هر چه درین گیتی مدح و ثناست
نام تو محمود بحق کردهاند
نام چنین باید با فعل راست
طاعت تو دینست آن را که او
معتقد و پاکدل و پارساست
هر که ترا عصیان آرد پدید
کافر گردد اگر از اولیاست
از پی کم کردن بدمذهبان
در دل تو روز و شب اندیشههاست
سال و مه اندر سفری خضروار
خوابگه و جای تو مهد صباست
ایزد کام تو به حاصل کناد
ما رهیان را شب و روز این دعاست
تا سر آنان چو گیا بدروی
کایشان گویند جهان چون گیاست
ای ملکی کز تو به هر کشوری
بهرهٔ بی دینان گرم و عناست
گرد سپاه تو، کجا بگذرد
چشم مسلمانان را توتیاست
هر که وفادار تو باشد بطبع
هر چه امیدست مر او را رواست
وانکه دو تا باشد با تو به دل
تا دل فرزندان با او دو تاست
گر چه حریصی تو به جنگ ملوک
ور چه ترا پیشه همیشه وغاست
تیغ تو روی ملکان دیده نیست
طاقت پیکار تو ای شه کراست
هر که بنگریزد و شوخی کند
مستحق هر بدی و هر بلاست
میر ری از بهر تو گم کرده راه
ور چه به هر گوشهٔ ری رهنماست
جز در تو راه گریزیش نیست
آمدن او نه به کام و هواست
نعمت ایزد را شاکر نبود
گفت چنین نعمت زیبا مراست
کافر نعمت شد و نسپاس گشت
کافر نعمت را شدت جزاست
ایزد بگماشت ترا تا به تو
نعمت او کم شد و دولت بکاست
هیچ کسی را ز تو بد نامدهست
کو نه بدان و به بتر زان سزاست
حصن خداییست شها حصن تو
حصن تو دور از قدر و از قضاست
بستهٔ ایزد بود از فعل خویش
هر که به بند تو ملک مبتلاست
ملک ری از قرمطیان بستدی
میل تو اکنون به منا و صفاست
آنچه به ری کردی هرگز که کرد
یا به تمنا که توانست خواست
لافزنانی را کردی به دست
کایشان گفتند جهان زان ماست
شیر ندارد دل و بازوی ما
کوشش ما بر دل بازو گواست
روز مصاف و گه ناموس و ننگ
هر یکی از ما چو یکی اژدهاست
هر که به ما قصد کند پیش ما
زود جهد گر که عمد یا خطاست
از بن دندان بکند، هر که هست
آنچه بدان اندر ما را رضاست
اینهمه گفتند ولیکن کنون
گفته و ناگفتهٔ ایشان هباست
حاجب تو چون به در ری رسید
هیچ کس از جای نیارست خاست
همچو زنانشان بگرفتی همه
اشتلم ایشان اکنون کجاست
آنکه سقط گفت همی بر ملا
اکنون از خون جگر او ملاست
دار فرو بردی باری دویست
گفتی کاین در خور خوی شماست
هر که از ایشان به هوی کار کرد
بر سر چوبی خشک اندر هواست
بسکه ببینند و بگویند کاین
دار فلان مهتر و بهمان کیاست،
این را خانه به فلان معدنست
وان را اقطاع فلان روستاست
هیچ شهی با تو نیارد چخید
گر چه که با لشکر بیمنتهاست
تهنیت آوردن نزدیک تو
از قبل مملکت ری خطاست
تهنیت گیتی گویم ترا
زانکه همه گیتی چون ری تراست
گر چه نخواهد دل تو آن تست
هرچه بر از خاک و فرود از سماست
دانم و از رای تو آگه شدم
کاین ز توانگر دلی و از سخاست
هیچ ملک نیست در ایام تو
کان ملکی نز تو مر او را عطاست
خانهٔ بیدینان گیری همه
راست خوی تو چو خوی انبیاست
تو چو سلیمانی و ری چون سبا
حاجب تو آصف بن بر خیاست
نی نی این لفظ نیاید درست
معنی این لفظ نه بر مقتضاست
آصف تختی ز سبا برگرفت
تو ملکی کاو را صد چون سباست
معجزهٔ دولت تست او و باز
دولت تو معجزهٔ مصطفاست
دولت و اقبال و بقای تو باد
چندان کاین چرخ فلک را بقاست
گم باد از روی زمین آن کسی
کو را مهر تو ز روی ریاست