غزل شمارهٔ ۵۸۵
نه من امروز بدل نقش خیالت بستم
روزگاریست که از بادهٔ عشقت مستم
کردم آلوده بمی جامهٔ تقوی و صلاح
آه گر دامن پاک تو نگیرد دستم
نسبت قد تو با سرو صنوبر کردم
پیش چشم تو ز کوته نظریها بستم
بستم این عهد که پیمانه کشی ترک کنم
باز در عهد تو پیمان شکن آن بشکستم
محتسب بهر خدا هیچ مگو با خود باش
که من از روز ازل آنچه نمودم هستم
نه من امروز شدم عاشق و پیمانه پرست
از دم صبح ازل تا بقیامت مستم
فیض تا چند بزنجیر خرد باشد بند
شکر لله که دیوانه شدم وارستم