غزل ۱۵۹
نزدیک ما سگان درت جا نمیکنند
مردم چه احتراز که از ما نمیکنند
رسم کجاست این ، تو بگو در کدام ملک
دل میبرند و چشم به بالا نمیکنند
رحمی نمیکنی، مگر این محرمان تو
اظهار حال ما به تو اصلا نمیکنند
لیلی تمام گوش و ندیمان بزم خاص
ذکر اسیر بادیه قطعا نمیکنند
این قرب و بعد چیست نه ما جمله عاشقیم
آنها چه کردهاند که اینها نمیکنند
عشق آن دقیقه نیست که از کس توان نهفت
مردم مگر نگاه به سیما نمیکنند
پند عبث بلاست بلی زیرکانه عشق
بیهوده جا به گوشهٔ صحرا نمیکنند
این طرفه بین که تشنه لبان را به قطرهای
سد احتیاج هست و تمنا نمیکنند
وحشی چه کردهای تو که خاصان بزم او
هرگز عنایتی به تو پیدا نمیکنند