غزل شمارهٔ ۱۹
به شهر عافیت، مأوی ندارم
                        بغیر از کوی حرمان، جا ندارم
                        من از پروانه دارم چشم تحسین
                        ز عشاق دگر، پروا ندارم
                        بهشتم میدهد رضوان به طاعت
                        سر و سامان این سودا ندارم
                        بهائی جوید از من زهد و تقوی
                        سخن کوتاه، من اینها ندارم