غزل شمارهٔ ۵۰۳۴

با صبح روگشاده تر ازآفتاب باش
ازهر که دم شمرده زند در حساب باش
خواهی درست ازآب برآید سبوی تو
خاموش چون پیاله به بزم شراب باش
خونهای گرم زود به هم جوش می زنند
چون بر خوری به سوخته جانان کباب باش
هر ماه نو که گوشه ابرو کند بلند
از غیب اشاره ای است که پا دررکاب باش
چون در سر تو دیده عبرت پذیر نیست
در عین نوبهار چو نرگس به خواب باش
هرچند آب خضر رود در رکاب تو
در چشم خلق تشنه جگر چون سراب باش
یکرنگ می شوند به هم زود میکشان
با هر که خون خویش خورد هم شراب باش
گر هست قابلیت ذاتی ترا چو لعل
امیدوار تربیت آفتاب باش
از پیچ و تاب رشته به وصل گهر رسید
در عین بحر، موجه پرپیچ و تاب باش
از خانه شکسته بلا می کند حذر
در رهگذار سیل حوادث خراب باش
گر هست در دماغ ترا باد نخوتی
آماده شکستن خود چون حباب باش
هرگاه سایه تونهد رو به کوتهی
آماده زوال خود ای آفتاب باش
پروانه کامیاب شد از روی گرم شمع
چون یار بی حجاب شود بی حجاب باش
فردی که باطل است ندارد شکستنی
صائب شکسته چون ورق انتخاب باش