حکایت محمود غزنوی
شد چو محمود غزنوی سوی ری
مردم ری شدند تابع وی
شهر بیجنگ وکینه شد تسلیم
زان که بودند مردمان حکیم
لیک شه دارها بپا فرمود
بر حکیمان ری جفا فرمود
بر در ری دویست دار افراشت
کرد بر دار هرکه نامی داشت
وز حکیمان و از خردمندان
کرد خلقی عظیم در زندان
همه در قلعهها هلاک شدند
خاک بودند و باز خاک شدند
«فرخی» فتح ری بهنظم آورد
در رهش فرش تهنیت گسترد
وز سخنهای «فرخی» پیداست
کاین جفاهای بیعدد زکجاست
مردم رازی و عراقی را
بجز اقلیم شرق باقی را
قرمطیشان گهی نهاده لقب
گاه بیدین وگاه بد مذهب
همه را خوانده مستحق دمار
لایق تیغ تیز و درخور دار
بد در آن سال مرگ زاینده
میر غزنی عظیم نالنده
مرض سل گرفته حلقومش
کرده از خورد و خفت محرومش
با چنان دردهای بیدرمان
داد بر قتل عالمی فرمان
درد خود را ز کینه درمان یافت
پس به غزنی رسید و فرمان یافت
داشت در سینه کین دیرینه
دیر پاید چوکهنه شد کینه
خواست زان قتل عام، قرب خدای
وای ازین قربه الی الله وای
کینهٔ زردهشتی و شمنی
شد مبدل به شیعی و سنی
«سه سبدگل» کتاب بودا بود
زآن زردشتیان «اوستا» بود
«سه سبد گل» میان ناصبیان
گشت بوبکر و عمّر و عثمان
نیز نزدیک شیعه شد، حیدر
بدل زردهشت پیغمبر
همچو زردشت کز خراسانخاست
کار شیعی شد از خراسان راست
بود بومسلم خراسانی
یکی از شیعیان ایرانی
چون که بد شیعه احمد سفاح
کرد خون بنیامیه مباح
مام مامون هم از خراسان بود
از دهاقین گوزکانان بود
خون مامون به سوی مام کشید
در خراسان، از آن مقام گزید
در خراسان چو بود شیعه فزون
شد هوادار شیعیان مأمون
جانشین ساخت پور موسی را
کرد رایج شعار خضرا را
از خراسانیان حمایت یافت
جای بر مسند خلافت یافت
چون به شاهی رسید و گشت قوی
کرد تروبج مذهب علوی
باز چون مهد شیعه گشت عراق
کیش سنت به شرق کرد اشراق
سر بسر مردمان آن اقلیم
همچو زردشتیان عهد قدیم
که گزیدند از لجاج و خری
«سبد گل» به سرو کاشمری
متعصب شدند در سنت
جسته از قتل شیعیان جنت
غارت شیعیان ایران را
بنهاده لقب جهاد و غزا
لیک افغان چراست تلخ و ترش
کی برادر شود برادرکش؟!
در زمان ملوک ترکستان
بودی این کینه را مگر عنوان
بخت بد بین که قوم افغانی
کآمدند از نژاد ایرانی
مردم غزنه و تخارستان
وآن گروه نجیب پارسزبان
قتل شیعی ثواب دانستند
قتل کردند تا توانستند
آنچه محمود غزنوی در ری
کرد بیداد و گفته شد در وی
میر محمود غلجه بدتر از آن
کرد با مردمان اصفاهان
وین عجبتر که فاضلی نحریر
کرده تاربخ قوم را تحریر
گفته در سالنامهٔ کابل
ماجرای هجوم قوم مغل
نام آن را درست بنهادست
ظلم و وحشیگری قلمدادست
لیک از آن پس به صفحهای معدود
کرده تمجید از اشرف و محمود
هرکه محمود غزنوی دارد
کی به محمود غلجه روی آرد
میرکز هرج و مرج گشت امیر
میریش را بسی بزرگ مگیر
میرکش پیشه قتل و وبرانیست
آفت مزرع مسلمانیست
میر گردنکش کلهبردار
سرش بر نیزه باد و تن بر دار
میر باید جهان کند آباد
وطن از میر، تازه باید و شاد
میرکآمد وسیلهٔ تدمیر
او چه میری است؟ مرده باد آن میر
پسر ویس را بتی دانند
میر محمود غازیش خوانند
حیف باشد سفیه سودایی
قهرمان نژاد آریایی
هرکه را شیر هندخوار بود
با سک غلجهاش چه کار بود
وان که را هست احمد ابدال
چه تفاخر به اشرف محتال
وان کهراچون «وزیرفتح»سریست
ننگ باشد گرش سر دگریست
وان که دارد سوار چون ایوب
مدح دزدان کند نباشد خوب
بتر از جمله آن سفیه عنود
که رساند نژادشان به یهود
قوم افغان یهود خو نبود
این خطا قابل عفو نبود
نبود جز جهود نسل جهود
سامی و آرمبان به هم که شنود
نیست اندر زبان پختانی
اثری از لسان عبرانی
نیست جز نام تنگهٔ خیبر
از یهودی در آن حدود اثر
حیف باشد نژاد مزدایی
نسبت خود کند به یهوایی
جاهلانی که صاحب غرضند
زمره فی قلوبهم مرضند
این اباطیل ناروا سازند
تا ملل را ز هم جدا سازند
عالمانند دایهٔ کشور
از جهالت وقایع کشور
دایه گر طفل را کند اغوا
هست مسئول نزد بار خدا
نه همین دایگی نمیدانند
حق همسایگی نمیدانند
تا قلم هست درکف جهال
نشود کم ز دهر جنگ و جدال
گشت این بهر جاهلان اسباب
عالم و دین و علم کشت خراب
به صفاهان فتادم از زندان
گفتم این شعرها در اصفاهان