الحکایة و التمثیل
چون ز دنیا شد جنید پاک دین
پس جنازهش برگرفتند از زمین
پر زنان مرغی سپید از آسمان
بر جنازه او نشست اندر میان
خلق چندان کاستین افشاندند
مرغ را از نعش او میراندند
مرغ یک ذره از آنجا بر نخاست
لیک بگشاد او زفان در نطق راست
گفت ای ارباب ذوق و اهل دین
چند رنجانید خود را بیش ازین
زانکه شد مسمار عشقی آشکار
بر جنیدم دوخت تا روز شمار
قالب او حصه کروبیانست
لیک پای خلق این دم در میانست
گر نبودی زحمت و شور شما
قالبش با ما پریدی در هوا
قالبش ماراست قلبش آن دوست
مغز آن اوست وان ماست پوست
گر شود یک ذره از قلبش پدید
بس بود قفل دو عالم را کلید
صد جهان پر فرشته هر نفس
تشنهٔ بوئی شدند از پیش وپس
تشنه میمیرند در دریا همه
گوئیا دارند استسقا همه