غزل شمارهٔ ۱۳۵۱
از سر این خاکدان چون گرد می باید گذشت
تا نگردی فرد باطل، فرد می باید گذشت
پیشدستی کن، سر سبزی برون بر از چمن
از دم سرد خزان چون زرد می باید گذشت
گرم بگذر همچو مردان در زمان زندگی
چون ازین هنگامه آخر سرد می باید گذشت
درد بیدردی به جز مردن ندارد چاره ای
از علاج مردم بیدرد می باید گذشت
عالم از گرد علایق پرده دار مطلب است
دامن افشان زین ره پر گرد می باید گذشت
راهرو تنها چو گردد زور بر راه آورد
از جهان چون مهر تابان فرد می باید گذشت
تلخی مرگ مرا نسبت به بیدردان مکن
غیر را از جان، مرا از درد می باید گذشت
هیبت عریان تنی صائب کم از شمشیر نیست
بی سلاح از عرصه ناورد می باید گذشت