غزل شمارهٔ ۴۴
چیست پیراهن آن دلبر شیرینحرکات؟
همچو سرچشمهٔ خضرست و بدن آب حیات
این چه قدست و چه رفتار و چه شیرین حرکات؟
گوییا موجزنان میگذرد آب حیات
گر به یاد لب او زهر دهندم که بنوش
تلخی زهر ز هر در دهدم ذوق نبات
این چه ماهیست که در کلبهٔ تاریک منست؟
آب حیوان نتوان یافت چنین در ظلمات
بس که از ناله دلم دوش قیامت میکرد
عرصهٔ کوی تو را ساخت زمین عرصات
چند گویی ز سر ناله که جان ده به وفا؟
جان من، کار دگر نیست مرا غیر وفات
رحم بر عاشق درویش ندارند بتان
وه! که در مذهب این سنگدلان نیست زکات
ماند بیچاره هلالی به کمند تو اسیر
این محالست که بود او را امکان نجات