غزل شمارهٔ ۱۰۷۰
خنده رویی میهمان را گل به جیب افشاندن است
تنگ خلقی کفش پیش پای مهمان ماندن است
از صراط المستقیم شرع پوشیدن نظر
با دو چشم بسته تنها در بیابان ماندن است
بر زبان گستاخ راندن حرف نزدیکان حق
از قساوت تیغ بر صید حرم خواباندن است
نیست غیر از رخنه دل عارفان را قبله ای
روی گرداندن ز دل، از قبله رو گرداندن است
هست اگر ارباب دولت را لباس فاخری
از گناه زیر دستان چشم خود پوشاندن است
از جواب خشک، چوب منع درویشان شدن
دولت ناخوانده را از درگه خود راندن است
در مجالس حرف سرگوشی زدن با یکدگر
در زمین سینه ها تخم نفاق افشاندن است
از تلاوت آنچه می آید به کار عاملان
دفتر اعمال خود را پای تا سر خواندن است
بر گرانخوابان دولت عرض کردن حال خویش
نامه را در رخنه دیوار نسیان ماندن است
نیست در سنگین دلان صائب نصیحت را اثر
تیغ بر خارا زدن بازوی خود رنجاندن است