غزل شمارهٔ ۱۵۲
هر گه آن قصاب خنجر بر گلوی من نهد
مینهم سر بر زمین تا پا به روی من نهد
آن که هر سو کشتهای سر مینهد بر پای او
کشتهٔ آنم که روزی پا به سوی من نهد
خوی او تندست با من، گو: رقیب سنگدل
تا برآرد تیغ و پیش تندخوی من نهد
دفع سودای سر زلف تو نتواند حکیم
گر دو صد زنجیر بر هر تار موی من نهد
گرد غم را گر به آب دیده بنشانم دمی
باز برخیزد قدم در جستجوی من نهد
بوی مشک آید از اوراق هلالی سالها
گر دمی پیش غزال مشکبوی من نهد