غزل شمارهٔ ۶۰۵۷

آب را بر باد ده، در چشم آتش خاک زن
فرد شو چون مهر تابان خیمه بر افلاک زن
تا به کی از هستی موهوم باشی در حجاب؟
ماه تابانی، گریبان کتان را چاک زن
تنگدستان را به دولت می رساند فال نیک
در گریبان سر چو دزدی، فال آن فتراک زن
اول از بدگویی مردم دهن را پاک کن
بعد ازان بر گوشه دستار خود مسواک زن
نشأه رندی و می با یکدگر زیبنده است
باده بی باک را با مردم بی باک زن
وحشی عشرت به آسانی نمی آید به دام
پنجه امیدواری در کمند تاک زن
دست و لب در چشمه آتش بشو چون آفتاب
بعد ازان خود را به قلب آب آتشناک زن
عدل را در وقت ظلم ای محتسب منظور دار
حد ما چون می زنی باری به چوب تاک زن!
چند صائب مرکز نه حلقه ماتم شوی؟
خیمه بیرون از مصیبت خانه افلاک زن