غزل شمارهٔ ۱۰۶۲
حق پرستی، قطره را در کار دریا کردن است
خودشناسی، بحر را در قطره پیدا کردن است
بی وجود حق ز خود آثار هستی یافتن
ذره ناچیز بی خورشید پیدا کردن است
ترک دنیا کرده را باطن مصفا می شود
چشم پوشیدن ز اوضاع جهان، وا کردن است
صلح دادن سبحه و زنار را با یکدگر
رشته سر در گم توفیق پیدا کردن است
در حجاب خامشی با روح گلشن همزبان
طوطیان را در پس آیینه گویا کردن است
گر رسد باد مخالف، ور وزد باد مراد
بادبان کشتی ما دل به دریا کردن است
سینه را از خار خارکین مصفا ساختن
جمع کردن خار و خس، در چشم اعدا کردن است
بر زمین از سالکان گرمرو جستن نشان
نقش پای موج را در بحر پیدا کردن است
سر به زیر بال بردن بلبلان را در بهار
غنچه محجوب را در پرده رسوا کردن است
دیده یعقوب می باید برای امتحان
کار بوی پیرهن هر چند بینا کردن است
چون توان خاطرنشان طفل طبعان ساختن؟
این تماشاها که در ترک تماشا کردن است
نیست ناقص را کمالی بهتر از اظهار عجز
دستگیر ناشناور، دست بالا کردن است
آستین بر گوهر عبرت فشاندن مشکل است
ورنه صائب را چه پروای تماشا کردن است؟