یکی را ز مردان روشن ضمیر
                        امیر ختن داد طاقی حریر
                        ز شادی چو گلبرگ خندان شکفت
                        نپوشید و دستش ببوسید و گفت:
                        چه خوب است تشریف میر ختن
                        وز او خوب تر خرقهٔ خویشتن
                        گر آزادهای بر زمین خسب و بس
                        مکن بهر قالی زمین بوس کس