غزل شمارهٔ ۱۲۶۲
افسر زرین سر آزاده را در کار نیست
نقش عیب کاسه چینی است چون مودار نیست
باشد از تعبیر این خواب پریشان بی نیاز
اینقدر اندیشه در نظم جهان در کار نیست
مد احسان چون ندارد خامه شاخ بی بری است
نیشتر باشد رگ ابری که گوهربار نیست
مهر بر لب زن که در دیوان آن آیینه رو
طوطیان را آبروی سبزه زنگار نیست
از پرستاران دل افگار را داغی بس است
بهتر از دلسوز، شمعی بر سر بیمار نیست
نگذرد مینای می خشک از لب خاموش جام
پیش ارباب سخاوت حاجت گفتار نیست
باده خواران عیب هم را پرده داری می کنند
بزم می را رخنه ای چون دیده هشیار نیست
سعی در کردار بی گفتار مردان می کنند
رزق ما صائب به جز گفتار بی کردار نیست