غزل شمارهٔ ۱۴۹۴
نمک عشق در آب و گل درویشان است
حاصل روی زمین در دل درویشان است
نور خورشید به ویرانه فزون می افتد
بیشتر لطف خدا شامل درویشان است
دل بیدار ازین صومعه داران مطلب
کاین چراغی است که در محفل درویشان است
گر چه از هر جگر چاک به حق راهی هست
راه نزدیکترش از دل درویشان است
سیل از خانه به دوشان چه تواند بردن؟
دل دریای خطر ساحل درویشان است
نغمه بال وپر سیرست سبکروحان را
ناله نی حدی محمل درویشان است
در زمینی که ازو بوی دل آید به مشام
پا بیفشار که سر منزل درویشان است
می کند سلطنت فانی خود را باقی
پادشاهی که دلش مایل درویشان است
دل پر آبله از سینه زهاد مجوی
جای این گنج گهر در دل درویشان است
پیش شمشیر قضا دست نمی جنبانند
جگر شیر کباب دل درویشان است
کیمیایی که ازو قلب جهان زر گردد
در رکاب نظر کامل درویشان است
در بساط من سودازده ز اسباب جهان
نیم جانی است اگر قابل درویشان است
چرخ با این همه انجم که در او می بینی
مشتی از خرمن بی حاصل درویشان است
جلوه نور حق از خاک سیه می بینند
در و دیوار کجا حایل درویشان است؟
گر چه از مردم دنیاست به ظاهر صائب
طینت خاکی او از گل درویشان است