غزل شمارهٔ ۶۹۴۶
دل را اگر چه نیست ز دلدار آگهی
دلدار را بود ز دل زار آگهی
بیمار اگر ز درد بود غافل از طبیب
دارد ولی طبیب ز بیمار آگهی
از نافه نیست آهوی رم کرده را خبر
عاشق ندارد از دل افگار آگهی
آن برده است راه به مرکز که نیستش
از سیر و دور خویش چو پرگار آگهی
مهر خموشیم به دهن چون صدف زدند
تا یافتم ز گوهر اسرار آگهی
بگشا نظر چو سوزن و باریک شو چو تار
داری اگر ز نازکی کار آگهی
در شهر زنگ، آینه در زنگ خوشترست
پیش سیه دلان مکن اظهار آگهی
خون می کنند بر سر هر خار رهروان
یابند اگر ز لذت آزار آگهی
از پیچ و تاب کشف شود خرده های راز
دارد ز گنج زیرزمین مار آگهی
انگشت اعتراض به گفتار ما منه
ما را چو خامه نیست ز گفتار آگهی
مهرش به لب زنند چو خال دهان یار
آن را که می دهند ز اسرار آگهی
پوشیدگی حجاب بصیرت نمی شود
دارد ز خفتگان دل بیدار آگهی
صائب مرا ز بی خبری نیست شکوه ای
بر خاطر لطیف بود بار آگهی
این آن غزل که مولوی روم گفته است
کار آن کند که دارد از کار آگهی