غزل شمارهٔ ۶۰۵۴

چند با من سرکش ای سرو روان خواهی شدن؟
چند بار از بی بری بر باغبان خواهی شدن؟
روزگار زلف طی شد، خط به آخرها رسید
دیگر ای نامهربان کی مهربان خواهی شدن؟
نرم شد از آه گرم من کمان سخت چرخ
کی تو نرم ای دلبر ابرو کمان خواهی شدن؟
حسن شد از حلقه خط سیه پا در رکاب
کی نمی دانم تو سرکش خوش عنان خواهی شدن؟
شد به تشریف خطاب از بت برهمن سرفراز
کی تو سنگین دل به عاشق همزبان خواهی شدن؟
بینوایان را به برگ سبز گاهی یاد کن
چون ز نیرنگ جهان خرج خزان خواهی شدن؟
قحط شبنم خشک خواهد کرد گلزار ترا
با نظربازان چنین گر سر گران خواهی شدن؟
بوسه بر لب می زند جانم ز شوق پای بوس
می رود از دست فرصت گر روان خواهی شدن؟
هاله آغوش من خواهد ترا در بر گرفت
از زمین چون ماه اگر بر آسمان خواهی شدن؟
آفتابت بر لب بام از غبار خط رسید
کی تو سنگین دل به صائب مهربان خواهی شدن؟