غزل ۱۳۳
اینست کزو رخنه به کاشانهٔ من شد
                        تاراجگر خانهٔ ویرانه من شد
                        اینست که میریخت به پیمانهٔ اغیار
                        خون ریخت چو دور من و پیمانهٔ من شد
                        اینست که چشم تر من ابر بلا ساخت
                        سیل آمد و بنیاد کن خانهٔ من شد
                        اینست که چون دید پریشانی من ، گفت :
                        وحشی مگر اینست که دیوانهٔ من شد