غزل شمارهٔ ۱۳۹۵
خط کافر لعل سیراب ترا کم کم گرفت
دیو از دست سلیمان عاقبت خاتم گرفت
شوخ چشمی می برد از پیش کار خویش را
دامن گل را ز دست بلبلان شبنم گرفت
مرکز پرگار دولت دل به دست آوردن است
می توان ملک دو عالم را به این خاتم گرفت
رشته نورانی خورشید در سوزن کشید
سوزن عیسی چو ترک رشته مریم گرفت
مشرق اسرار عالم شد سر پر شور ما
این سفالین کاسه آخر جای جام جم گرفت
از تنور آمد برون طوفان و عالمگیر شد
خاکساران نمی باید به دست کم گرفت
عشق از خاکستر ما ریخت رنگ آسمان
این شرار شوخ، اول در دل آدم گرفت
تازه رو برخورد با قسمت دل خرسند ما
سبزه ما فیض بحر از قطره شبنم گرفت
بیش ازین بی پرده حرف عشق را صائب مگوی
کز سخنهای تو آتش در دل عالم گرفت