بخش ۴۴ - ایضا فی الموعظه النصیحه
لالهزار جهان عجب باغیست
که از آن باغ هر نفس داغیست
نیست بوی نشاط در گل او
محنتافزاست صوت بلبل او
دهن غنچهاش که خندانست
دل پرخون دردمندانست
هست هر برگ و شاخ در چمنش
تن گلچهرهای و پیرهنش
هر بنفشه که بر لب جوییست
گره زلف عنبرینموییست
لاله کز خاک میدمد هر سال
صفحهٔ عارضست و نقطهٔ خال
هر کجا تازه سرو رعناییست
قد موزون سروبالاییست
تا توانی دل از جهان بگسل
رشتهٔ مهر از این و آن بگسل
جاودان نیست عالم فانی
تو درو جاودان کجا مانی؟
روی در ملک جاودانی کن
ترک این کهنه دیر فانی کن
پا در این دام پیچپیچ منه
همه هیچند، دل به هیچ منه
پیش گوهرشناس گوهرسنج
هست عالم چو عرصهٔ شطرنج
که به بازیچه هر زمان شاهی
سوی این عرصه می کند راهی
گر خوری همچو خضر آب حیات
تشنهلب جان دهی درین ظلمات
فی المثل عمر نوح گر یابی
چون به توفان رسی خطر یابی