غزل شمارهٔ ۲۲۴۱
نه هر تن لایق تشریف شاهی است
شهادت آل تمغای الهی است
سر آزاده تاج زرنگارست
دل آسوده تخت پادشاهی است
بود آزادگی در ترک دنیا
در اینجا فلس ماهی دام ماهی است
سواد فقر را در دیده جاده
که جای آب حیوان در سیاهی است
به هر محفل که دمسردی در او هست
دل روشن چراغ صبحگاهی است
برون آرد نکویان را خط از شرم
خط مشکین برات خوش نگاهی است
گناهی را که در دیوان رحمت
نمی بخشند صائب بیگناهی است