داستان «‌خرفستر»

ملک‌الشعرای بهار / منظومه‌ها / مذمت مگس (ذوبحرین)

بشنوی ار گفتهٔ پیر مغان
گیری ازین دیو چه آه و فغان
خلقتش از دیو شد این‌ شوم ذات
کشتن وی زان بود از واجبات
مؤبدی این قصهٔ خرفستران
گوید و بس نکتهٔ حکمت در آن
کیک و مله کژدم و مار و مگس
اشپش و زنبور و از این جنس بس
ساخته ز اندیشهٔ اهریمن‌اند
مایهٔ آزردن مرد و زن‌اند
وز پی اجر من و تو در شمار
داد بر این طایفه جان‌، کردگار
وین مگس آمد سر اهریمنان
خلقی از او بر سر و سینه‌زنان
عافیت از هیبت او در گریز
شیر نر از صدمت او اشگریز
عاجز از او آدمی و چارپا
تیره از او مسکن و صحن سرا
بر بشر از زلزله فتاک‌تر
وز سگ و گرک گله بی‌باک‌تر
چون سگ دیوانه و چون گرگ و مار
کشتن او فرض بر اهل دیار
وز سگ دیوانه و از مار و گرگ
زحمتش افزون‌تر و هولش بزرگ
در همه عمری سگ دیوانه‌ای
بینی و ماری شده از لانه‌ای
وین بتر از عقرب و مار و رطیل
حمله‌ور آید سوی ما، خیل‌خیل
پیشهٔ او کشتن اولاد ما است
کشتن او فرض بر افراد ماست