غزل شمارهٔ ۱۵۴۴
آخر حسن تو از خط به از آغاز شده است
که ز هر حلقه، در باغ نوی باز شده است
جوهر از آینه حسن تو بیرون زده است
هر خم و پیچی ازو صیقل پرداز شده است
خط به فکر سخن انداخته یاقوت ترا
عاشقان را در تقریب سخن باز شده است
نیم زلفی که شده است از بر روی تو عیان
سینه پردازتر از چنگل شهباز شده است
خط که پروانه عزل است پریرویان را
ابجد شوخی آن چشم سخنساز شده است
خط که باطل کن سحرست سیه چشمان را
حجت ناطق آن غمزه غماز شده است
در بناگوش تو تا راه سخن یافته خط
در گوشت صدف گوهر صد راز شده است
گلی از صحبت این نوسفر قدس بچین
که ز خط، حسن تو آماده پرواز شده است
گرمی روی دل افزود به حسن از دم خط
شمع رخسار تو روشن تر ازین گاز شده است
تا به روی تو خط از حلقه نظر وا کرده است
یکی از جمله عشاق نظرباز شده است
خط سبزی که ترا بر سر حرف آورده است
عندلیبان ترا سرمه آواز شده است
چشم بد دور که آن دلبر نو خط صائب
به دو صد خوبی و زیبایی آغاز شده است