حکایت در بخل و امساک
چون به شاهی نشست پور زبیر
بود جمع اندرو هزاران خیر
پس مرگ یزید نامهسیاه
گشت صافی جهان به عبدالله
منقرض گشته دولت علوی
متزلزل حکومت اموی
بود در زیر حکم و فرمانش
از در مصر تا خراسانش
لیک با آنهمه جلالت وفر
بود مردی بخیل و تنگنظر
گشت روزی مکدر از اصحاب
بر سر انجمن نمود عتاب
کفت خوردید جمله تمر مرا
لیک عاصی شدید امر مرا
چون بدیدند بخل و امساکش
بکشیدند سر ز فتراکش
شد تنش تیر طعنه را آماج
گشت مقتول لشکر حجاج
شه که خرماش را شمار بود
لاجرم نزد خلق خوار بود
شاه را رادی و سخا باید
تا که محبوب شیخ و شاب آید