غزل شمارهٔ ۱۹۶
زاهد به کنج صومعه می نوش و مست باش
یعنی که دوزخی شدی، آتشپرست باش
ای سرو، اعتدال قدش نیست چون تو را
خواهی بلند جلوه نما، خواه پست باش
در خون نشستهایم به خون ریز بر مخیز
بنشین دمی و همدم اهل نشست باش
ای دل سری ز عالم آزادگی بر آر
یعنی به قصد عشق کسی پایبست باش
مگشا زبان طعنه هلالی به عیب کس
ما را چه کار؟ گو دگری هرچه هست باش!