شمارهٔ ۴۰ - وفا داری
رفت محیا شبی به خانه و دید
                        زن خود با غیاث بازاری
                        گفت ای قحبه این چه اطوار است
                        دیگران را به خانه میآری
                        سخنی در جواب شوهر گفت
                        که از آن فهم شد وفاداری :
                        چکنم کان نمیتوانی کرد
                        تو که سد من دل و شکم داری
                        «اسب لاغر میان به کار آید
                        روز میدان نه گاو پرواری »