غزل شمارهٔ ۲۸۹
دشمنان گویی دگر در کار ما کوشیدهاند
کان پری رخ را چنین از چشم ما پوشیدهاند
زاهدان از چشم تو ما را ملامت میکنند
جرعهای در کار ایشان کن، که بس خوشیدهاند
نیک خواها، عاشقان را وصف مستوری مکن
کین حریفان پند نیکوه خواه ننیوشیدهاند
نیست ما را هیچ عیب از عشق بازی، کندرین
ما همی کوشیم و پیش از ما همی کوشیدهاند
رند را با زاهد خشک ار نمیآید چه شد؟
این جماعت خود نگویی: کی به هم جوشیدهاند؟
اهل تقوی را زدرد ما نخواهد شد خبر
کین چنین دردی که ما داریم کم نوشیدهاند
اوحدی، از جور آن مهربانت ناله چیست؟
مهربانان زخمها خوردند و نخروشیدهاند