قصیدهٔ شمارهٔ ۶
عمر بی عشق می گذاری هیچ
حاصل از عمر خود چه داری هیچ
ماسِوی الله طلب کنی شب و روز
به عدم می روی چه آری هیچ
در دو عالم به جز یکی نبُود
این عددها که می شماری هیچ
دنیا و آخرت رها کردی
آری آری چه می گذاری هیچ
یار کز جور یار بگریزد
باشد آن یار هیچ و یاری هیچ
در میانست یار ما با ما
گر تو بیچاره در کناری هیچ
جان به جانان سپار و منت دار
ور به منت همی سپاری هیچ
در خماری و می نمی نوشی
باز فرما که در چه کاری هیچ
همه عالم حقیقتاً مائیم
نیست خود غیر ذات باری هیچ
خم می خوش خوشی به جوش آمد
گر تو انگور می فشاری هیچ
با سخن های میر ترکستان
چه بُود گفته بخاری هیچ
ما حریف محمدیم امشب
گر تو با گل نه ای بخاری هیچ
نعمت الله را کنی انکار
منکر شاه و شهریاری هیچ