غزل شمارهٔ ۲۲۱۷

به که بر خود نبندد از دربان
در دولت به هر که باز شده است
کرده تا روی خود به درگه حق
صائب از خلق بی نیاز شده است
خطش از خال حقه باز شده است
خالش از خط زبان دراز شده است
چون سپر روی چرخ پرچین است
گره از جبهه که باز شده است؟
صف مژگانش در زبان بازی است
گر چه چشمش به خواب ناز شده است
نیست یک دل گشاده، حیرانم
که در فیض بر که باز شده است
خط مشکین او که ابجد ماست
بوالهوس را خط جواز شده است
رو به دریا نهاده بی لنگر
بی حضور آن که در نماز شده است