غزل شمارهٔ ۳۶۹۹
زمانه ساز به رنگ زمانه می گردد
پرشکسته خس آشیانه می گردد
ز آه خویش بر آن تندخوی می لرزم
که تیر راست به گرد نشانه می گردد
بس است چین جبینی برای رفتن من
که این سمند به یک تازیانه می گردد
تمام خواب غرورست خواجه، زین غافل
که یک دو هفته دیگر فسانه می گردد
به خارزار تعلق مبند دل زنهار
که بیضه سنگ درین آشیانه می گردد
به صدر مجلس اگر راه من فتد صائب
ز خاکساری من آستانه می گردد