غزل شمارهٔ ۱۰۲۷
از تن خاکی به جد و جهد رستن مشکل است
رشته جان را به زور خود گسستن مشکل است
رستمی باید که بیژن را برون آرد ز چاه
بی کمند جذبه از دنیا گسستن مشکل است
در تنور سرد خودداری نمی آید ز نان
درد و داغ عشق را بر خویش بستن مشکل است
بی دل روشن خداجویی خیال باطلی است
این گهر را با چراغ مرده جستن مشکل است
در جهان آفرینش ذره ای بیکار نیست
در چنین هنگامه ای فارغ نشستن مشکل است
زندگی چون گشت از قد دو تا پا در رکاب
از سرانجام سفر غافل نشستن مشکل است
از فضای حق مشو غافل که با این مشت خاک
پیش این سیلاب بی زنهار بستن مشکل است
تا نباشد آتشی در زیر پایت چون سپند
صائب از هنگامه ایجاد جستن مشکل است