غزل شمارهٔ ۶۹۹۱
مرکز عیش است آن دهان که تو داری
عمر دوباره است آن لبان که تو داری
از دل یاقوت آه سرد برآرد
این لب لعل گهرفشان که تو داری
خانه صبر مرا به آب رساند
این گل روی عرق فشان که تو داری
گرد برآرد ز شیشه خانه دلها
این دل سنگین بی امان که تو داری
چشم تماشاییان چو حلقه رباید
این قد و بالای چون سنان که تو داری
حلقه کند زود نام شهرت یاقوت
گرد لب آن خط دلستان که تو داری
نقطه موهوم را دو نیم نماید
در دهن تنگ آن زبان که تو داری
پنجه خورشید را چو موم گدازد
این نگه آتشین عنان که تو داری
در جگر زهد خشک شیشه شکسته است
این لب میگون می چکان که تو داری
هیچ کس از هیچ، هیچ چیز نخواهد
ایمنی از بوسه زان دهان که تو داری!
چین جبینی بس است کشتن ما را
تیر نمی خواهد این کمان که تو داری
صائب مسکین کناره کرد ز عالم
تا به کنار آرد آن میان که تو داری