به بقراط شد علم طب آشکار
به او گشت قانون آن استوار
ز هر تار حکمت که او تافتهست
دو صد خرقهٔ تن رفو یافتهست
بنه گوش را دل به فهم سلیم!
بدان نکتههایی که گفت این حکیم!
چو خوش گفت کای مانده در تاب و پیچ!
قناعت کن از خوان گیتی به هیچ!
کششهای حاجت ز خود دور کن!
ز بیحاجتی سینه پر نور کن!
تهیدست با ایمنی خفته جفت،
به از مالداری که ایمن نخفت
بود پیش دانای مشکل گشای
تو مهمان، جهان همچو مهمانسرای
بخور هر چه پیشت نهد میزبان!
همه تن به شکرانهاش شو زبان!
نبیند یکی حال، یزدان شناس
که واجب نباشد بر آناش سپاس
به هر لقمه زین خوان که دست آوری
تو را او خورد یا تو او را خوری
مبر چیزها را برون ز اعتدال!
مکن تارک طبع را پایمال!
گر آبت زلال است و نقلت شکر،
به اندازه نوش و به اندازه خور!
فراش ار حریرست و همخوابه حور،
منه پای بیرون ز خیرالامور