غزل شمارهٔ ۱۹۸
از مروت نیست چیدن غنچه نشکفته را
چون صدف کن پرده داری گوهر ناسفته را
سینه اهل تعلق شاهراه تفرقه است
میهمان باشد کثافت، خانه نارفته را
در دل تنگ است فتح الباب ها عشاق را
خنده ها در پرده باشد غنچه نشکفته را
دیده بیدار نگذارد اگر پایی به پیش
قطع کردن سخت دشوارست راه خفته را
خودسران سررشته پرواز را گم می کنند
سر مده در صید دل ها کاکل آشفته را
پاک چون گردند دل ها، فیض نازل می شود
می رسد از غیب مهمان، خانه های رفته را
با سیه بختی شود آسان ره دور عدم
می توان طی کرد در شب زود راه خفته را
خامشی را رتبه بالا(تر) بود صائب ز نطق
قدر و قیمت بیش باشد گوهر ناسفته را