غزل شمارهٔ ۲۳۷
عمر رفته است و کنون آفت جانی دارم
گشتهام پیر ولی عشق جوانی دارم
چارهساز دل و جان همه بیمارانی
چارهای ساز که من هم دل و جانی دارم
کاش چون لاله دل تنگ مرا بشکافی
تا بدانی که چه سان داغ نهانی دارم؟
بر همه خلق یقین شد که وفا نیست تو را
لیک من از طمع خویش گمانی دارم
بندهام خواندی و داغم چو سگان بنهادی
زین سبب در همه جا نام و نشانی دارم
ملک عشق تو جهانیست که پایانش نیست
من درین ملکم و غوغای جهانی دارم
جان من شرح المهای هلالی بشنو
که درین واقعه جانسوز بیانی دارم