غزل شمارهٔ ۲۱۲

دل رفت و این بتر بر دلبر نمی‌رسم
کان می‌کنم ولیک به گوهر نمی‌رسم
درویش حال کرد غم عشق او مرا
زان در وصال یا رتوانگر نمی‌رسم
باغ وصال را به همه حالها درست
گمره شدم ز هجر بدان در نمی‌رسم
دارد وصال یار یکی پایهٔ بلند
آری مرا چه جرم بود بر نمی‌رسم
هجران یار هست مرا گر وصال نیست
با او بساختم چو به دیگر نمی‌رسم