غزل شمارهٔ ۴۵۲۱
از غم گم کرده راهان فارغ است
هر که صائب شد به منزل ناپدید
شش جهت راه است ومنزل ناپدید
دشت هموارست ومحمل ناپدید
ز اشتیاق آب دریا ماهیان
خاک می لیسند وساحل ناپدید
برگ برگ این گلستان همچوگل
جمله تن گوشند وقایل ناپدید
شد ز خون بی دریغ کشتگان
خاک اطلس پوش وقاتل ناپدید
عاقلان چون عهد دیوانگان
جمله در بند وسلاسل ناپدید
در دل هر ذره آن خورشید هست
شد ترا آیینه در گل ناپدید
رست چون پرگار از سرگشتگی
هر که شد در نقطه دل ناپدید
می شمارند این گروه ساده لوح
خویش را صاحبدل ودل ناپدید