گزیدهٔ غزل ۳۴۷

گر سر زلف تو از باد پریشان نشود
خلق بیچاره چنین بی‌دل و حیران نشود
ای مسلمانان آن موی ببینید آخر
چه کند این دل مسکین که پریشان نشود ؟
مردمان در من و بیهوشی من حیرانند
من در آن کس که ترا بیند وحیران نشود